یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

خونه تکانی عید

سلام گلم و بلبلم دیشب با بابایی قالی ها را جمع کردیم که بدهیم قالی شویی تو را بردم خونه عزیز چون همش اذیت می کردی و می گفتی من هم کمک کنم الهی قربون اون دستهای کوچولوی تو دخترم بشم وقتی شب اومدی خونه خونه را اون جوری دیدی گفتی مامانی چرا خونه مون قشنگ نیست  و شب هم که مجبور شدیم توی سالن بخوابیم چون اتاق خواب هم پر از اثاث شده بود شب بیدار شدی و بهانه گرفتی که بریم توی اتاق خواب بخوابیم عجب شبی بود دیشب ......... ...
30 بهمن 1389

یک سوال از مامانهای عزیز

سلام مامان های عزیز با نی نی های بازیگوش چه کار می کنید خسته نباشید عزیزان یک سوال داشتم از شما مادرهای عزیز  من بعد از زایمانم (طبیعی) شکم اوردم بخدا با هر رژیمی بوده نتوانستم وزن کم کنم اصلا" هم وقت کلاس رفتن ندارم چون تا عصر سر کار هستم برای خودم یک دستگاه ورزشی توتال کور گرفتم باهاش کار می کنم ولی فایده ایی نداره خواهرانه از شما مادرهای عزیز می خواهم کمکم کنید بعضی وقتها افسرده می شوم نمی دانم چه کار کنم؟؟؟؟؟؟؟ ممنون می شوم که کمکم کنید.   ...
26 بهمن 1389

یک سوال از مامانهای عزیز

سلام مامان های عزیز با نی نی های بازیگوش چه کار می کنید خسته نباشید عزیزان یک سوال داشتم از شما مادرهای عزیز  من بعد از زایمانم (طبیعی) شکم اوردم بخدا با هر رژیمی بوده نتوانستم وزن کم کنم اصلا" هم وقت کلاس رفتن ندارم چون تا عصر سر کار هستم برای خودم یک دستگاه ورزشی توتال کور گرفتم باهاش کار می کنم ولی فایده ایی نداره خواهرانه از شما مادرهای عزیز می خواهم کمکم کنید بعضی وقتها افسرده می شوم نمی دانم چه کار کنم؟؟؟؟؟؟؟ ممنون می شوم که کمکم کنید.   ...
26 بهمن 1389

جک باحال تقدیم به مامان های عزیز

دختر گلم چند تا لطیفه باحال می گذارم که روزی بزرگ شدی بخوانی و شاد باشی <<و همچنین برای مامان نی نی های با حال که خستگی روزانه شان در بره>> آخرين خبر به گزارش خبر گذاري غضنفر نيوز گروهي از همشهريان…! براي پيوستن به مختار عازم کوفه شدند!     همیشه شاد باشید   لطیفه های کوتاه 22 بهمن 1389 ساعت 02:14 غضنفر ميخواسته بره بهشت زهرا، ‌گل گيرش نمياد كمپوت مي‌بره!!!   جوک داغ   لطیفه های کوتاه 22 بهمن 1389 ساعت 02:10   یارو صبح از در خونه مياد ...
26 بهمن 1389

دختر لوس مامانی

سلام گلم خوبی دلبندم دیشب عزیز دل وقتی شعر تاب تاب عباسی را می خوند وقتی می گفتی تو بغل مامان بندازی نگاه می کردی به بابایی دوباره به من نگاه می کردی و گفتی تو بغل هر دو تا بندازی این قدر با حال گفتی که من و بابایی از خنده ریسه رفتیم امروز صبح برف اومد هوا خیلی سرد بود به بابایی سفارش کردم حتما لباس گرمات را بپوشه که داری می ری خونه عزیز گلم مواظب خودت باش تا عصر از سر کار برگردم   ...
26 بهمن 1389

شیطونی یکتا

سلام گلم و بلبلم دیشب مهمان داشتیم ولی تو این قدر شیطونی کردی که می خواستم از دست تو گریه کنم تمام اسباب بازی هایت را جمع کردی و گفتی به هیچ کس نمی دهم هر وقت ازت می خواستم به امیر رضا یک اسباب بازی کوچولو بدهی داد می زدی این ها خراب می شوند بابایی دعوا می کنه ساعت ۱۲ بود دیگه بخواب رفتی اون هم چه خواب نازی گلم داشتی الهی من قربون اون شیطونی هایت برم می دانم تنهایی و مامانی تنهایت می گذاره و می ره سرکار ولی عزیزم تحمل کن و همیشه از خدا می خواهم که به من صبر و تحملی بده و بتوانم دوریت را تحمل کنم............   ...
26 بهمن 1389